18 , 19 ماهگی و شب یلدای جانان مبارک
سلام به عشق کوچولوی زندگیم و دوستای گل نی نی وبلاگیم
خب فکر کنم یک ماه بیشتره که نتونستم بیام و پست بزارم, بخاطر گوشیم
از خونه عمه حدیث داشتیم میومدیم سر راه پله اومدم خم بشم کفشمو درست کنم گوشیم از کیفم افتاد, از طبقه دوم افتاد پایین
منم که از گوشی پست میزارم این شد که خیییلی عقب موندم, خوشبختانه چیز خاصی نشد فقط آنتنش پریده بود که یه کم طول کشید تا درست شه.
دلم برای اینجا خیلی تنگ شده بود البته با تبلت میتونستم بیام نت ولی خب نمیتونستم بیام نی نی وبلاگ
اول از همه اینو بگم که سر واکسن 18 ماهگیت خیییییلی اذیت شدی یعنی از موقعی که به دنیا اومدی تا الان من اونطوری ندیده بودمت اونجا که واکسنارو زدی مثل واکسنهای دیگه یه کم گریه کردی بعد دیگه عادی بودی, وقتی اومدیم خونه خوابیدی بیدار که شدی گریه هات شروع شد از طرفی جای واکسناتم درد میکرد و اصلا نمیتونستی رو پات بمونی بغلت هم که میکردیم باید مواظب میشدیم که دستمون نخوره به جای واکسنت وگرنه گریه شدییییید...تب هم که داشتی خلاصه با پاشویه و استامینوفن و شب زنده داری کم کم بهتر شدی, ولی الهی فدات بشم که لاغر شدی ...
خب بریم سراغ عکسهای 18 ماهگیت
اینجا پریا جون با مامانش اینا اومده بودن خونه مون, من تو آشپزخونه مشغول بودم پریا هم بردت پارکینگ و کلی با هم بازی کردید, یه عالمه هم عکس و فیلم ازت گرفت الهی قربونت برم تو همه فیلما همه ش میگفتی مامان مامان
آدرینا جون سر خاکِ پدر جون نازنینش
نیست که خیییلی خجالتیههه
یه شب که بابایی اومده بود خونه این خوشملارو برای دخترش خریده بود
و بعدش هم دخمل شیطون, باباییشو مجبور کرد لباس عوض نکرده با خانوم خانوما تاب بازی کنه
دلبرک ما, الان دیگه تقریبا همه کلمه هارو میگه و جملات دو کلمه ای هم میگه. هرکلمه یا حرکتی که یه نفر انجام بده به ثانیه نمیکشه که تکرار میکنه و ما هم اینجوری میشیم
میگم عشق من کیه؟ میگی منننن, اسمت چیه؟ میگی آنانا, میگم منو چند تا دوست داری دستاتو میبری بالا و نشون میدی میگی ده
به شوهر عمه میگی عمه آگا (آقا)
میگم یه شعر برام میخونی؟ صداتو نازک میکنی و میگی داداااا دا دا داادا دادا همه این صداهای نازتو ضبط میکنم .تازه هرروز هم عمه جون , خاله جون و مامانبزرگها زنگ میزنن تا براشون حرف بزنی کلی براشون دلبری میکنی.
هروقت احساس سیری کردی سریع بلند میشی و میگی الا چوک( الهی شکر ) بعد از شیر خوردنم میگی , حتی بعضی وقتا که دوست نداری دارو بخوری به زورچند قطره بهت میدم بینش سریع فرار میکنی و میگی الا چوک
عاااشق گربه ای تا توی خیابون میبینی میگی پیجی پیجی, مینیون هم خیلی دوست داری الان بهش میگی مینو مینا .
به سلام میگی داهام
به منم میخوای بگی مامانی میگی مامایی
هرکی هم که پیر باشه بهش میگی نَه نَه , حتی تو تلویزیون هم ببینی میگی ... چند وقت پیش تو کوچه, یه خانوم پیری داشت از کنارمون رد میشد یهو شما بهش اشاره کردی بلند بلند گفتی نَه نَه , نَه نَه
خلاصه اون روز انقدر اون خانومه قربون صدقه ت رفت خیییلی خوشش اومده بود ما هم کلی خندیدیم
هر بار که میبرمت بیرون هوا بخوری یه مزه ای باید بپرونی. یه خاطره ای هم از نون بگم
کلا نون خیلی دوست داری خدا نکنه که تو خیابون دست یکی ببینی ... یه آقایی تو دستش نون بود شما هم بلند میگفتی نان نان , آمو آمو ( عمو) نان
خلاصه اون آقا هم کلی نازت داد و خندید الان دیگه میدونم همچین که رفتیم بیرون باید برای شما نون بگیرم که آبروم نره
هروقت هم قرآن یا مهر و تسبیح ببینی میگی اعپر اعپر(اکبر)
هرکسی که داره نماز میخونه شما هم زود میری ازش تقلید میکنی و یه چیزایی آروم زمزمه میکنی عاااشق زمزمه کردنتم دیگه من ...
اگه بدونی لبات چقدر نازو خوردنی میشه وقتی حرف میزنی من و بابایی که فقط نگات میکنیم اون لحظاتو دوست ندارم با هیچ چیزی عوض کنم عاااشقتم دختر شیرین
اینا عکسهای 19 ماهگیه
همیشه اطلسی هارو جای سجاده اشتباه میگیری, برمیداری روش نماز میخونی دوباره تا میکنی میزاری سرجاش
اینجا من با خاله جون داشتیم حرف میزدیم که دیدیم شما میگی اعپر اعپر و با این صحنه مواجه شدیم فداااات میشم من
اذ
از ترس شما که به لبتاب نمیشه دست زد چون فقط دوست داری دکمه شو بزنی و خاموش کنی بعدشم هرهر بخندی
نا گفته نماند که کلا محتویات لبتابو برگردوندی همونطور که ملاحظه میشه
آدرینای خسته
اینجا یکی 2روز بعد واکسنته که خونه عمه حدیث دعوت بودیم زیاد حال نداشتی
اینجا هم مهمون داشتیم, قبلش شمارو قشنگ خوابوندم که سرحال باشی
تازه بیدار شدی برات شله زرد آوردم بخوری
آدرینا عاشق کیف مامانیشه
بدون شرح
خونه مامان نسرین روضه بود و شما یه دوست خوشگل به اسم ریحانه پیدا کردی
آدرینا و مامانیش عاشق چیپس و ماستن
آ
ولی نمیدونم چرا آخرش ماستو جای مایع دسشویی اشتباه گرفته بودی
عشقولانه های پدر و دختری
عشقولانه های آدرینا و آرادی
من برای شب یلدا یه چند تا چیز از مازندران گروه شاتوت , برای شما دوتا وروجک سفارش داده بودم
اینا هم پیکسل برای روی لباستون
اینم گوشی مامانی با قاب دختر نازش
و در آخر من و بابایی این لیوانارو برای خودمون سفارش دادیم که از 2طرف عکس گرفتم
26 آذر هم دوستان هنری نی نی وبلاگ , نمایشگاه از کارهای بی نظیرشون راه انداخته بودن که ما هم رفتیم, پریاجون و زندایی جون هم نقطه کاری و آینه کاری انجام دادن منم این شیرینیهای یلدایی رو برای شما گرفتم
شب یلدا هم ما 2جا دعوت بودیم برای همون من کار خاصی نداشتم که انجام بدم از فرصت استفاده کردم و شما رو بردم آتلیه
اینا هنرهای خوشگل عمه حدیثه که اول اونجا رفتیم
بعدش هم خونه مامان لعیا رفتیم , خوشمزه هایی که پریا جون درست کرده بود
از عکسها فعلا همینارو برای نمونه آماده کرده , بقیه هارو هم به محض گرفتن میزارم. اگه چیزی هم یادم رفت دیگه ببخشید چون چشمام در حال بسته شدنه
خدا نگهدار