عید 95
سلام امیدوارم حال همگی خوب باشه , و سال جدید بهترین سال باشه براتون
من اومدم با خبرهای خوب و بد
طبق معمول, دلم برای اینجا خیلی تنگ شده بود اما فرصت نکردم بیام
خب اول از همه بریم سراغ تقویمای آدرینا جون
این تقویم 4فصلو برای خودمون سفارش دادم
اینا هم آهن رباییه , که عیدی دادیم
و اینا هم تقویمای تک برگ که زحمتشو زهرا جون, مامان محمد پارسای عزیز کشیدن
هفت سینمون که همراه با شکوفه های روش, خودم درست کردم
توت فرنگی مامانی , در کنار هفت سین
ناگفته نماند که ماهی های هفت سینو انقدر صبح بلند شدی براشون نون خرد کردی که فقط یه دونه ش زنده موند بعد که دیدی ماهیه یکیش مونده میگفتی مامانی ماهی مُید؟ هرکی هم میومد خونه مون میگفتی ماهی مید
گل خانوم , در کنار هفت سین مامان نسرین
قربون دختر مهربوووونم برم من
چون میدونی که بابا کامی (بابابزرگ بابایی) نمیتونه خوب راه بره, همیشه بهش کمک میکنی انقدددر مهربونی که حد نداره بخدا
قربون اون ژستت مامانی بره ای بلااااا( به قول خودت )
اینجا عید دیدنی خونه عمه حدیث بودیم شما در حال شام خوردن رو پای بابایی
ارتفاعات ییلاق
جوجه کوچولوی من داره از دست مرغ و خروسا فرار میکنه
گل, میون گل
اینجا هم که داری برای جوجه ها دونه میریزی
اینجا که شهرداریمونو خوشگل درست کرده بودن ماهم رفتیم دیدن کنیم اما از بس شما در حال تکون خوردن بودی عکسامون خوب نشدن
عشقم در حال نقاشی کشیدن رو سررسید مامانبزرگش
این کتونی هارو هم زندایی ماجده برات خریده بود و شما گیر دادی که توی خونه باید پات کنی
فدااای دست چپیت من بشم که همه کارات با دست چپه , جالبه که توپم با پای چپ شوت میکنی
13بدر هم که از شب قبلش باااارون شدید میومد وتا بعدظهر ادامه داشت ما هم بعدظهر رفتیم بیرون
شیطون بلاها مگه میزارین یه عکس درست حسابی بگیرم ازتون
قربونت برم که حس بزرگی میکنی در مقابل آراد
تولد یک سالگی آراد
این سه چرخه رو ما برای آراد خریده بودیم و شما طبق معمول گیر داده بودی بهش حالا خوبه خودتم داریااا
خب حالا رسیدیم به خبرای بد و مریضی جوجه کوچولوم , که واقعا خیلی روزای بدی بود هفته دوم عید که سرما خوردی
و چند روز بعد از عید تهوع شدید گرفتی طوری شده بود که اب هم میخوردی بالا میاوردی همراه با تب , و برای اولین بار سرم زدی الهی برات بمیرم که انقدر گریه کردی و به پرستاره میگفتی آنومه بد
خلاصه اومدیم خونه تا فرداش هم خوب بودی دوباره اسهال و استفراغ شروع شد
باز رفتیم دکتر , چون غذا که نمیخوردی هیچ , داروهاتم میخوردی بالا میاوردی خیییلی روزای بدی بود
اینجا هم برای دومین بار داشتیم میرفتیم دکتر , که اصلا دیگه حالی برات نمونده بود نه میخندیدی نه گریه میکردی نه هیچ حرفی
مامانی نه تنها من بلکه همه دلشون برای شیطنتات تنگ شده بود
چه خوووبه که شیطونی میکنی
تا میتونی همه چیزو بریز به هم ولی دیگه اونجوری ساکت نباش
خلاصه با هر عذابی که بود داروهاتو توی ماست , فرینی و غذاهات ریختم , همراه با انتی بیوتیکی که خوردی خدارو شکر بهتر و بهتر شدی و اون روزهای سخت گذشت
درسته خیلی ضعیف شدی اما خوشحالم که به خوبی تموم شد و الان شاد و قبراقی , وزن رفته هم به زودی به دست میاری امیدوارم هیچ پدر و مادری مریضی بچه شو نبینه
و جوجه کوچولوی منم دیگه مریض نشه
27فروردین تولد بابا حسام
اینم اولین مسواک و خمیر دندون آدرینا جون
تا یادم نرفته یه خاطره بامزه هم از شما بگم
دیشب هوا خیییلی گرم بود منم جای شلوار یه شلوارک خیلی کوتاه پوشوندمت , شبش که انقدر خوابت میومد متوجه نشدی
صبح که بیدار شدی رفتی از کشوی لباست یه شلوار برداشتی اومدی بهم میگی مامانییی بوپوووش عیبه , دستاتو میزدی به پات و میگفتی پاچه, عیبه
فداای اون حجب و حیات بشم من , کلا هرکسی به شکمت یا پاهات دست بزنه میگی عهههه عیبه
درو دیوارای خونه هم که همه رو خط خطی کردی بعد که یکی میاد خونه مون یا شب که بابایی میاد میگی بیا بیا بیا بعد دستشو میگیری میاری نشون میدی میگی این شیههه؟؟؟(این چیه) با همین قیافه
بعد که اون طرف میگه کی کرده؟ میگی آناناااا
صبحها بیدار میشی میگی مامانی شعر
بعد که برات شعر میزارم میگی پاااچو ببقص , ( برقص)
تا پست بعدی خدا نگهدار