29 ماهگیت مبارک دلبرک جانان
دردانه زیبا من اصلا فکر نمیکنم با یه دختر بچه ای که در آستانه ی 2سالو نیمگی هست دارم زندگی میکنم
رفتار و حرف زدنت خیلی بیشتر از سنت هست.
سر سفره نشسته بودیم که بابایی سرفه کرد... شما یهو سرتو اوردی بالا میگی : چی شده؟ آب بخور خوب میشی و با اون دستای کوچولوت براش آب میریزی...
و ما همچنان فقط نگاهت میکنیم و از ته دلمون لذت میبریم.
وقتی یکی حرف بد بزنه بهش میگی:نگو من یاد میگیرمااا
تلفنی داشتی با عزیز جون(مامانبزرگِ بابایی) حرف میزدی ...
عزیز: آدرینای من, کی میشه بزرگ بشی بدو بدو کنی بیای پیشم
آدرینا: من الان کوشولوام... نباید بدوم ...اگه بدو بدو کنم میفتم
غذاهاتو خودت دوست داری بخوری , تخم بلدرچین رو خودت پوست میکنی و میری جلوی تلویزیون میخوری
بعد ظرفشو میاری میگی دست شما درد نکنه
هفته پیش داشتم الویه درست میکردم , گفتی مامانی منم میخوام کمک کنم
سیب زمینی و تخم مرغارو برام پوست کندی
خییلی هم با ظرافت و تمیز انجام میدی که یه ذره پوست هم جا نمیزاری
آخه شیطونک مامان کِی انقدر بزرگ شدی
جوراب با کفشتو خودت میپوشی و درمیاری
وقتی داریم میریم بیرون لباساتو که میپوشی میری جلو آینه به خودت میگی :
لباسمو پوشیدم جورابمو پوشیدم موهامم شونه زدم کوشگل شدم ؟
ای قربون خودشیفتگیت بشم
اینم چند تا از عکسای ماه پیش
آدرینا جونم خودشو کشیده
آدرینا گلی امشب
بعضی ها را هرچقدر بخوانی
خسته نمیشوی!
بعضی ها را هرچقدر گوش دهی
عادت نمیشوند!
بعضی ها هرچه تکرار شوند
باز بکر هستند و
دست نخورده ...
بعضی ها بی نهایتند...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی