خبرهای خوب و بد
سلام عشق زندگیم من اومدم با یه عالمه خبرای خوب و بد.
اول بد رو میگم: اینکه این روزا یه کوچولو حالت خوب نیست.
از طرفی داری دندون درمیاری.لثه هات متورم و جای دندونات سفید شده, آب دهانتم میریزه ولی نمیدونم چرا خبری ازش نیست, همه ش بی قراری میکنی.طرف دیگه هم این سرما خوردگی نامرد باز اومد سراغت سرفه و.... خیلی لاقر شدی عشقم
ایشالا که این روزای بد سریع میگذرند و عسل طلای من بازم میشه همون آدرینا تپلو
خب حالا دیگه وقت خبرای خوبه. دیشب تولد عمو کامران بود و خیلی به شما خوش گذشت چون همه ش در حال خوردن خوراکی های خوشمزه بودی و دست زدن
این عکس پرنسسم بعد از حمام و قبل از رفتن به مهمونی
شیطون بلای من, عاشق پاره کردن دستمال کاغذی
شکمو خانوم در حال چشیدن غذای بزرگترا و تفکر درباره عمق غذا
آدرینا خانوم و عمو کامی
وحالا همراه با مامانی
بابایی هم که دیر رسید و عکس نگرفت.
خبر خوش بعدی هم, اینکه هفته پیش شما توی سالن مشغول بازی بودی و من هم تو آشپزخونه داشتم به کارم میرسیدم که وقتی اومدم با این صحنه مواجه شدم
بَله . هوووررااااااا خانوم کوچولوی من دیگه بزرگ شده و رو پای خودش وایساده اونم به تنهایی. نمیدونم زود بود یا دیر ولی به طرز فجیعی ذوق مرگ شدم خخخخییییلی ذوق کردم
ولی آخرش هم اینجوری شدی
شب زیبات به خیر شیرین عسلم. و ممنون از اینکه زندگی مارو شیرین تر از قبل کردی ممنون از بودنت