آدرینا عاشق باباییشه
سلام به شیطونک خودم خوبی مامانی؟
خب امروز اومدم یه کم از کارهای پدر و دختری بگم که چه لاوی میترکونن برای هم
هروقت که بابایی میخواد بره سرکار ما تو خونه یه جنگ و بساطی داریم که نگووو
خانوم مگه میزاره؟ همچین که بابایی میگه من برم شما محکم میپری تو بغلش و سفت میگیری گردنشو مگه ول میکنی؟
من مجبور میشم قبلش شمارو ببرم تو اتاق قائم کنم ولی باز وقتی که از اتاق میایم بیرون و میبینی که واقعا رفته شروع میکنی به جیغ و گریه ... وای باید خدا خدا کنم که صبحها بیدار نشی چون از 8 تا 10 صبح من اینجوریم
و شما هم اینجوری
البته اینم بگما هرکی میاد خونه مون وقتی میخواد بره همین بساطو داریم اما بابایی خیلی بیشتر, خودش هم از طرفی خوشحاله که انقدر مورد توجه شماست.
لازم به ذکره که بگم بابایی شما هم خیلی مهربونه و هیچ وقت واسه ما چیزی کم نمیزاره همیشه بهترینهارو برای ما فراهم میکنه اینا رو بهت میگم تا وقتی بزرگم شدی و اینجارو میخونی بدونی
یکی دو بار که دلش طاقت نیاورد و برگشت و شمارو برد یه چرخی زدین آخه فقط اینجوریه که راضی میشی. وقتی که خوابه میری بوسش میکنی بعد سرشو ناز میدی البته مامانی رو هم خیلی دوست داریاا هروقت که دارم بهت غذا میدم یهو بی مقدمه میای دستمو بوس میکنی و منو ناز میکنی اون موقع که من دیگه فداااات میشم
کلا خیلی دختر بامحبتی هستی و با همه زود جور میشی وقتی یه بچه ای رو تو خیابون میبینی سریع میری جلو و صورتشو دست میزنی و یه چیزایی بهش میگی سرتو تکون میدی که ما متوجه نمیشیم
صبحها وقتی بیدار میشی کنترل تلویزیونو میاری میدی دستم و بهم اشاره میکنی که بی بی انیشتین واست بزارم خیلی دوست داری وقتی نی نی هارو نشون میده شما میگی آ آ, آآ یعنی آراد بعد قدت که نمیرسه تلویزیونو بوس کنی میزو بوس میکنی. کلا بعضی وقتا میرم تو کف این حرکات بامزه ت .
تازگیا یاد گرفتی یه چیزای بی معنی میگی مثلا " آبیدی بودا " آبودا بیدی. ای خدا اگه بدونی چقدر میخندیم
اسم خودت هم میگی آدا, میگم عشق من کیهههه؟ و شما میزنی رو قلبت و میگی آدااا
نفس من کیهههه؟ آدددااا
از همه این لحظه های زیبا فیلم دارم, که بزرگ شدی بهت نشون بدم
عمه حدیث واست این کیف خوشگلو خرید و این دستبندهای نازم درست کرده
البته شما هم جای تشکر کردن یه گاز محکم از لپاش گرفتی و جیغشو بردی هوا
خب از آتلیه رفتن شما بگم که بالاخره بعدِ 2 بار رزرو کردن موفق شدم 5شنبه گذشته ببرمت آتلیه ای که یکی از دوستان تو گروه وبلاگی پیشنهاد داده بود خیلی دوست داشتم شمارو هم ببرم و یه امتحانی کنم. آراد کپلی هم اومده بود عکسها خیلی عالی شده بودن ولی متاسفانه با آراد وقت نشد 2تایی عکس بگیرین. انشالا دفعه بعد...
این هم بگم که آخرش وقتی من داشتم عکسهارو انتخاب میکردم شما بغل پریا بیرون بودی که شنیدم یه خانومی گفت "آدریناس!!؟؟ " وقتی برگشتم دیدم بله مرجان عزیز به همراه محمدطاهای گل دوست وبلاگی , واقعا خیلی خوشحال شدم از دیدنشون ولی به علت کمبود وقت زیاد نتونستیم همو ببینیم . 5شنبه عکسها آماده میشه که تا هفته آینده میزارم تو وب
جمعه هم رفتیم شاندرمن که خیلی خوش گذشت یه گوساله کوچولو داشتن که تازه دنیا اومده بود و شما کلی باهاش ذوق کردی
خیلی درخت میوه داشتن من و بابایی رفتیم تو باغ میچیدیم و میخوردیم آی مزه میداد این خوشمزه هارو هم بابایی برام چید
البته برای شما هم میاوردیما. خونواده مهربون و ساده ای بودن, کلا روز خوبی بود همه چیز محلی بود و واقعا خوشمزه از گردو و غاز فسنجون بگیر تا میوه و سبزی و ماست... عااالی بود.
و در آخر این عکس مال همین الان شماست که رو پای من, مشغول دیدن کارتون هستی
فدات میشم من خاااانووووم