13ماهگیت مبارک دختر کوچولوی نازم
دختر زیبای من, 13 ماه گذشت از اولین دیدار به یادموندنی من و تو
از اولین لحظه در آغوش کشیدن تو
13ماه زیبا, هرچند زود گذشت ولی لحظه به لحظه اش به یادموندنی و شیرین بود
امروز خوب نگاهت کردم , چقدر بزرگ شدی دخترم و چه قدر متفاوت از روزهای قبل
13 ماهگیت مبارک
چند تا از خاطرات جالب تو این ماه
همینطور که قبلا هم گفتم شما عاشق جوجه هستی
بله , این جوجه نگون بختی که شما همچین عاشقانه زل زدی توی چشاش, به دست جنابعالی بیشتر از چند لحظه دوام نیاورد
اینجا خونه مادربزرگ من, هستش . اینم از مراحلش
البته ناگفته نماند که مراحل زیااااد داره بعدش , ولی من از عکس گرفتن عاجز بودم چون داشتم اون زبون بسته رو از دستت میگرفتم , ولی با جیغهای بنفش شما روبه رو میشدم و فشار بیشتر جوجه بیچاره
آخرش موفق شدم ولی چه موفقیتی. اولش که تا چند ثانیه بیهوش بود بعدش هم که به هوش اومد بعد چند دقیقه دار فانی رو وداع گفت
توی خونه هم که یه لحظه نمیشه تنهات گذاشت, خیلی معذرت میخوام حتی دستشویی هم نمیشه رفت, چون شیطون بلا خانوم میاد پشت در, انقدر در میزنه تا من بیام بیرون . حالا خدارو شکر کنم که بیاد اونجا اعلام وجود کنه وگرنه که باید با همچین صحنه هایی مواجه بشم
حالا اون زیر مبل, برای من قابل قبوله ولی میشه توضیح بدی که چطور رفتی پشت میز تلویزیون ؟؟؟؟!!!!
نگو که از لای اون درز رفتی که باورم نمیشه
خداییش خیلی فکر کردم ولی چیزی به مغزم نرسید.
خب از اینا که بگذریم روز جمعه من خونه خیلی کار داشتم , مامان لعیا زنگ زد که خونه مامان بزرگ من, هستش و ما هم بریم اونجا
ولی من نمیتونستم چون کارام زیاد بود بعدش گفت باشه پس من سعید(دایی کوچیکه) رو میفرستم بیاد دنبال آدرینا, بیاردش منم قبول کردم و راحت به کارهام رسیدم بعدش بابایی منو آورد اونجا
وقتی رسیدم اونجا دیدم شما از شدت گرما لپات قرمز شده و همه موهات به هم چسبیده انقد که عرق کرده بودی چون اونجا کولر نبود, تصمیم گرفتیم که آبتنیت بدیم به این شکل
که گرما زده نشی , خیلی هم دوست داشتی
در آخر هم عکسای پارکو میزارم که دوشنبه پیش رفته بودیم
راستی دختر گلم یه 5,6 قدمی راه میای ولی باز میوفتی, هنوز تسلط کامل نداری .
خب اینم از شیطونیای دختر بلا تو این ماه از زندگیش