14 ماهگی آدرینا جونم مبارک
من یه مامانم...
خیلی وقته که دیگه لباسای قبلم اندازه م نیست اما... از اینکه میبینم فرزندم روز به روز با بزرگ شدنش لباساش دیگه اندازه ش نیست حس خیلی خوبی دارم.
چاق شدم و اندامم دیگه مثل قبل نیست... اما وقتی فرزندم جلوم راه میره و قد و بالاشو میبینم ذوق میکنم...
خیلی وقته که دیگه وقت نمیکنم آرایش کنم ... اما وقتی فرزندم آراسته ست و زیبا, همه چی یادم میره.
خیلی وقته که برای خودم وقت زیادی ندارم ...
اما از اینکه تمام وقتم صرف رسیدگی به فرزندم میشه یه جورخاصی خوشحالم...
خیلی وقته که نتونستم غذامو تا گرمه و لذت داره بخورم ... اما وقتی فرزندم غذاشو با میل میخوره و تموم میشه انگار خوشمزه ترین غذاهای دنیارو خوردم...
خیلی وقته که نتونستم کتاب مورد علاقه مو بخونم , اما وقتی با عشق برای فرزندم کتاب میخونم سیراب میشم از کتاب خوندن.
خیلی وقته...
خیلی وقته...
خیلی وقته...
همه مامانا از این خیلی وقتا زیاد دارن, اما همه ش می ارزه به یه لبخند فرزندمون
آدرینای خوشگلم 14 ماهگیت مبارک باشه
این ماه هم مثل ماه های قبل دختر کوچولوی ما, شیطونیای مخصوص خودشو داره
غروبا حوصله خانومچه تو خونه سر میره و دوست داره بره بیرون و بعضی وقتا که نمیریم اینجوری میشه
و همچنان شیطونیای شیرینش ادامه داره
جمعه ای که گذشت من, شما و بابایی رفته بودیم پارک فومن که خیلی خوش گذشت
یکشنبه هم خونه پریا جون بودیم , شبش انقد که شیطونی کرده بودی اینجوری شدی
بعدش هم اینجوری
البته اونا نمیزاشتن که بخوابی, میگفتن باید بلند شه واسه ما برقصه بعدش که بیدار شدی دست و پای خوشگلتو لاک زدیم. چه قدر هم که بامزه شده بود
فرداش بعد ظهر, بازم دوست داشتی بریم بیرون , ما هم آوردیمت دم در, تا بچه هارو ببینی , و باهاشون بازی کنی اونا هم تا دیدنت بغلت کردن و برات اسباب بازی آوردن شما هم براشون میرقصیدی
عاشق پله بالا رفتنی
قربون لوس بازیات
دختر گلم از تاریخ 10 تیر یعنی 13ماه و 10 روزگی راه رفتنت کامل شده والان دوست داری تنها راه بیای و کسی بغلت نکنه, فدای اون قدمهای کوچولوت من بشم
راستی جایزه نی نی وبلاگ هم رسید این هم عکسش
یه خاطره جالب هم تعریف کنم
دیشب خونه خاله جونت دعوت بودیم وقتی که رسیدیم اونجا مامان لعیا گفت گوشوار آدرینا یه لنگه ش نیست
من خیلی ناراحت شدم زنگ زدم بابایی گفت تو ماشینم نیست فقط به این امید بودم که شاید خونه باشه
گفتم اگه بیرون گم شده باشه که دیگه پیداش نمیکنیم هرچند که فقط از ساختمون وارد ماشین شدیم و جایی نرفته بودیم
خلاصه موقع برگشت وقتی از ماشین پیاده شدیم, شما بغل بابایی بودی و طبق معمول گیر دادی که خودت بیای, بعدِ اینکه چند قدم اومدی نشستی و با دستت اشاره کردی و بابایی دید که بله گوشوار خانوم, افتاده سرِ کوچه
ما که دیگه داشتیم شاخ درمی اوردیم به هرکی هم میگیم آدرینا خودش گوشوارشو پیدا کرده اونم توی اون تاریکی, اینجوری میشن
قربون اون تیز بینیت من بشم, گوشوارتو خیلی دوست دارم چون اون موقع که به دنیا نیومده بودی و تو دل مامانی بودی بعدِ اینکه ما متوجه شدیم شما یه دختر ناز هستی مادرجون نسرین اونو برات خریده بود خیلی هم خوشگله اگه پیدا نمیکردی خیلی بد میشد چون من هیچ امیدی نداشتم که اونجا باشه مرسی دختر باهوش من
قربون اون موهای ساموراییت قربون از ته دل خندیدنات انشالا که همیشه همینجور شاد باشی و بخندی گل دخترم