روز دختر و 15 ماهگی آدرینا جوووونم
سلام به تو
دختر اردیبهشت
من به اضافه تو ما میشویم
من غزلم تو شعر نابی هنوز
شاه بیت غزلم میشوی؟
پرستش نرگس چشمان تو
مرا به شک میبرد
کفر نمیشود اگر برای من خدا شوی؟
دختر اردیبهشت
الهه شرقی دینی من
روز تولدم اگر با تو نیست
قلب من و روح من و تو یکیست
دختر اردیبهشت
برای قصه های من سوژه ای
دختر شاه پریان میشوی؟
دلم برای تو میتپد
دل تو هم برای من میتپد؟
دختر اردیبهشت
برای من بمان روز و شب
یقین بدان ماه و ستاره شبم میشوی
روزت مبارک دخترک رویای من
یه هدیه کوچولو ( کتاب شعر کودکانه و پکیج بیبی انیشتین)
یه هدیه هایی هم تو راهه که پست بعدی همراه با خودت میزارم
عزیزترینم, فرزندم من مادرت هستم...
هیچ کس مرا مجبور به مادری نکرد ..
من به اختیار مادر شدم تا بدانم معنی بی خوابی های شبانه را ...
تا بیاموزم پنهان کردن درد را پشت حجمی از سکوت...
تا بدانم حجم یک لبخند کودکانه ات میتواند معجزه ی زندگی دوباره ام باشد...
من نه بهشت میخواهم , نه آسمان و نه زمین ...
بهشت من , زمین من , و زندگیم نفس های آرام کودکی توست;
من هیچ نمیخواهم هیچ ...
هیچ روزی به من تعلق ندارد همه ساعت ها و ثانیه های من تویی;
و من دست کودکیت را میگیرم تا به فردای انسانیت برسانم که این رسالت من است بر تو و هیچ منتی از من بر تو وارد نیست که من با اختیار و عشق تو را به این دنیا آورده ام
15 ماهگیت مبارک عزیزترینم
اول از همه بریم سراغ قرار وبلاگیمون که 4 مرداد بود, دیدن دوستای گل همشهریم و نی نی های خوشگلشون که همه شونو برای اولین بار بود میدیدم خیلی برام جالب بود
واقعا هم یکی از یکی گل تر بودند
از سمت راست , روژینای عزیز , نیلوفر ناز , محمدطاهای نازنازی , روژیناز عسل و ابالفضل جون . اونی هم که سرپا وایساده و داره آتیش میسوزونه هم که آشنایی کامل دارید باهاش
ما اونجا متوجه شدیم که چهل و هفتمین ماهگرد ایلیا جون هست , و مامان گلش زهرا جون زحمت کشیدن کیک و فشفشه و بادکنک برای بچه ها گرفتند دستشون درد نکنه
اون آقای خوش تیپ که بادکنک آبی دستشه, ایلیای گل هستش
مامانای گل گروه صمیمانه
اون روز خیلی بهم خوش گذشت ولی چون شما از همه کوچولوتر بودی خیلی شیطونی میکردی و دوست داشتی به همه چی دست بزنی یا خودت تنها راه بری و کسی نگیردت واقعا منو خسته کردی و مجبووور شدم به بابایی زنگ بزنم بیاد دنبالمون ولی تو راه همه حواسم اونجا بود
اشکال نداره انشالا یه وقت دیگه , باز با هم بریم قول بده که اذیتم نکنی
جالب اینجا بود که هم مامانی و خاله جونو خسته کردی , و هم خود شما خسته شدی چون به کسری از ثانیه نکشید داخل ماشین, بغل مژگان جون اینجوری شدی
اشکال نداره عزیزم, همه این خستگی ها فدااای یه تار موت به دل نگیریااا
15 مرداد هم تولد دایی سعید بود که سربازی بود و نتونستیم تولدشو دور هم باشیم
امااا 20 مرداد اومد و قرار شد 3روز بمونه ما هم با خیال راحت روز اول رفتیم بیرون که روز دومو تولد بگیریم, وقتی رفتیم خونه مامان لعیا, باز شما انقد دور خونه چرخ زدی که سرت عرق کرد واسه همون بردمت حموم که وقتی آوردم همون لحظه دایی جونیت اومد خونه و گفت که از اونجا زنگیدن که باید بره و با دوستاش هم قرار داشت که ساعت 10شب حرکت کنن , ما هم خیلییی ناراحت شدیم که نتونستیم یه تولد درست حسابی براش بگیریم خلاصه 10 دقیقه برای تولد وقت داشتیم که حاصلش این شد , شما هم که نمیزاشتی لباس تنت کنیم
انشالا 19 شهریور آموزشیش تموم میشه و باز میاد , یک هفته پیشمون میمونه
آدرینا جون وپسر داییش آراد گلی تو خواااب نازن
یه روز خوب دیگه با دوستای گلم دوشنبه 26 مرداد
صبح 30 مرداد که جمعه بود رفتیم هشت پر , خونه یکی از بستگان
خیلی با صفاست خونه شون, حیاط خونه شون که تا چشم کار میکنه درخت و گله یه اییوون خیلی بزرگ هم داشتند که اونجارو خیلی دوست داشتیم شما که دیگه بیشتر, جون تمام وقت همونجا میخواستی بمونی
بعد از ناهار هم رفتیم ییلاق که خیلی با اونجا فاصله نداشت
شبش هم یه سر رفتیم دریا , اونجا رو از همه بیشتر دوست داشتی از ذوق زیاد برای همه پشت هم بوس میفرستادی راه میرفتی و جیغ میزدی میخندیدی, ولی چون هوا تاریک بود و شما هم در حال تکون خوردن, زیاد نتونستم عکس بگیرم, عکسام خوب نشده بودن
وقتی داشتیم میومدیم خیلی گریه کردی, دوست نداشتی از دریا بیایم
بعد از شام هم رو ایوون خوابیدیم شبش هم بارون اومد با صدای بارون خیلی خواب چسبید , در کل خیلی خوش گذشت.